، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

سبحان بهرامی جلفائی

سلام مامان سبحان هستم دوست دارم خاطراتشو ثبت کنم

سونوگرافی سلامت جنین

اول ماه پنجم بود رفتم پیش خانم طهرانی گفت باید یه سونوگرافی بری تا از سلامت نی نی ات با خبر شم و بعدم یک دارو داد تا شما بهتر بتونی رشد کنی قرص کلسیم و اهن و امگا داد چند روز بعدم رفتم سونوگرافی قبلش اونقد شیرینی خورده بودم تا شما خودت و نشون بدی اما انگاری خجالت کشیدی ولی قربونت برم دستات و گذاشته بودی کنار گوشت اقای دکتر میگفت ببین داره برات اذان میگه . ببین چه سر خوشگلی داره الهی قربونت برم مادر بعدم گفت که وزنت 200 گرم و ضربان قلبت هم 147 بود . به اقای اسماعیلی گفتم جنسیتش مشخص نیست گفت نه چون خیلی هنوز کوچیکه ولی از حرکاتش بهش میخوره پسر باشه ولی بازم بهت قول نمی دم منم گفتم من سلامتش برام مهمه که خداراشکر سالم بودی راستی اونروز با ...
18 مهر 1391

رفتن به دکتر و تشکیل پرونده دادن

بعد از اینکه مطمئن شدم باردارم رفتم پیش دکتر طهرانی که قبلش هم واسه آزمایشات قبل بارداری پیشش می رفتم و بهش اطلاع دادم که باردار شدم و اونم خیلی خوشحال بود و بهم تبریک گفت و بعدم واسم یه سری آزمایش دیگه نوشت که رفتم انجام دادم و خداراشکر همه چیز خوب بود بعد از یه مدت که گذشت و تو داشتی جون می گرفتی دکتر واسم سونو نوشت که ببینه قلبت تشکیل شده یا نه واسه همینم من رفتم و واسه اولین با فقط ساک حاملگی و دیدن چون زود رفته بودم و چند هفته بعد رفتم و گفتند که جنین دارای ضربان قلب می باشد و همونجا خداراشکر کردم که سالمی عزیزم من خیلی سونو گرافی رفتم اونم به خاطر تو وروجک توی ماه دوم و سوم 1 چند بار لکه بینی داشتم که خیلی میترسیدم ولی هر با...
17 مهر 1391

تقدیم به موهبت الهی خودم

سلام عزیزم تصمیم گرفتم این وبلاگ و واسه شما درست کنم تا بعدا که بزرگ شدی ببینی و لذت ببری من واسه اومدنت 1 سال متظر شدم تا بالاخره خداوند توماه خرداد تو رو گذاشت تودلم و بعد توی تیر ماه من به وسیله تست بیبی فهمیدم تودلمی اونم تو چه روزی ، روز نیمه شعبان ولادت اقا امام زمان ایشالله که خود اقا هم نگهدارت باشه مادری حالا می خوام عکس بیبی چکتو واست بزارم فندق مامان اینم از بیبی چک که تا چند روز من رو تو شوک قرار داده بود تا بالاخره رفتم ازمایش خون و فهمیدم که خدا تو رو به من داده شاید باورت نشه من و بابایی ات چه جوری خودمون و رسوندیم تا آزمایشگاه آریا و بعدشم بابایی گفت من دم در وایمیسم تو برو بگیر منم رفتم از خانوم پرستار جواب و ب...
17 مهر 1391
1